-
بازار دنیا...
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 11:49
من از بازار دنیا زار گشتم از این محنت سرا بیزار گشتم چه خوش خوابی است سودای جوانی دریغ از خواب خوش بیدار گشتم !
-
... !
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 12:21
روزگار مربی سختگیریه سختگیر در درس زندگی شاگردهای زرنگ در درس زندگی می باختند یه مدت شاگرد روزگار شدم میدونستم که اگه زرنگ باشم می بازم ، مثل بقیه! میخواستم برنده باشم شاگردی تنبل شدم نمره های بیست از روزگار توی درس زندگیم گرفتم درس زندگی رو پشت سر گذاشتم دیگه همه چی تموم شد ، ولی من باخته بودم !!
-
آرزو...
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 10:24
بچه که بودم آرزو داشتم بزرگ بشم بزرگ شدم بزرگ که شدم آرزوم این بود که ای کاش خیلی چیزها رو نمی فهمیدم دلم میخواست که بچه می موندم تا نفهمم دنیای بزرگترا رو آرزوم محال بود یاد گرفتم که یه چیزی هست که محال رو هم ممکن میکنه و اون عشقه عاشق شدم الان به آرزوم رسیدم ، دیگه خیلی چیزها رو نمی فهمم ، ولی بچه نیستم !
-
خواب یا بیداری ... !
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 16:38
به خواب رفتم *** در خواب دیدم که زنده ام *** از خواب بیدار شدم و دیدم که مرده ام *** کدام را باور کنم ؟ مرگم را یا زنده بودنم را ؟!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 15:29
آنانکه خاک را به نظر کیما کنند *** آیا بود که گوشه ی چشمی بما کنند ؟
-
خدایا ...
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 13:24
خدایا پس کجا شد این قاتل من *** که راحت سازد امشب این دل من
-
ناگفته ها .....
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 12:36
می تونین اینوتصورکنین که برین یه جایی که فقط خودتون باشین و خودتون تنهای تنها. یه آه از ته دلتون بشکین بگین آههه اونوقت بعد از آه کشیدنتون زمین زیر پاتون شروع به لرزیدن کنه آسمون ابری بشه و شروع به باریدن کنه زمین و زمان به هم بپیچن و همه چی شروع به تغییر و تحول کنه و... *** میفهمین یعنی چی ؟ چقدرخوب میشداگه یه بارفقط...
-
محبت
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 15:18
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند *** طلب مهر ز هر بی سر و پایی نکنیم *** مهربانی صفت بارز عشاق خداست *** یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم ***
-
سیب...
سهشنبه 21 تیرماه سال 1384 14:38
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالها هست که در گوش من آرام، آرام خش خش گام تو تکرار کنان، میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا، خانه کوچک...
-
...
سهشنبه 14 تیرماه سال 1384 13:12
ما چون دو دریچه روبروی هم آگاه زٍ هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده *** اکنون دل من شکسته و خسته است زیرا یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون ٬ نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هر چه کرد٫او کرد
-
داداشی
شنبه 21 خردادماه سال 1384 17:56
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت...
-
شراب و خون
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 16:55
نیست یاری تا بگویم راز خویش ناله پنهان کرده ام در ساز خویش چنگ اندوهم خدا را زخمه ای زخمه ای تا برکشم آواز خویش برلبانم قفل خاموشی زدم با کلیدی آشنا بازش کنید کودک دل رنجه ی دست جفاست با سر انگشت وفا نازش کنید پر کن این پیمانه را ای هم نفس پر کن این پیمانه را از خون او مست مستم کن چنان کز شور می باز گویم قصه افسون او...
-
هر جایی
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 17:15
از پیش من برو که دل آزارم ناپایدار و سست و گنه کارم در کنج سینه یک دل دیوانه در کنج دل هزار هوس دارم قلب تو پاک و دامن من ناپاک من شاهدم به خلوت بیگناه تو از شراب بوسه من مستی من سرخوش از شرابم و پیمانه چشمان من هزار زبان دارد من ساقیم به محفل سرمستان تا کی ز درد عشق سخن گویی گر بوسه خواهی از لب من بستان عشق تو همچو...