من و تو باز تنهای تنها ....
چشم به هم می دوزیم،
و در عمق نگاه های خیس هم غرق می شویم،
من و تو باز با هم ....
دست در دست هم می رویم،
تا پشت پا بزنیم به هر چه خیال تنهائیست،
من و تو باز منتظر....
تا خورشید آرزوهایمان طلوع کند،
و ما را از خواب بی عشقی بیدار کند ....
من و تو باز شیفته ...
شیفته ی یک هوس،
که می رهاند ما را از خیال تنهایی،
من و تو باز خسته ....
تا که محتاج باشیم،
محتاج بهانه ای برای آغوش گرم همدیگر ....
من و تو باز غمگین ....
آری غمگین، تا بدانیم با هم بودن یا نبودن دلیل بر غمگین بودن یا نبودن نیست ...
.... و اینبار من بی تو و تو بی من تنهای تنها .