***

***

شاید شروع !

وقتی افکارت تکراری میشن زندگیت طوری میشه که انگار زمان توقف کرده 

زمان واسه افکار و زندگیت توقف میکنه ولی اطرافت مثل یه رودخونه جاریه و با زمان داره جلو میره 

همه ی ما حداقل یک بار یه همچه دوره ای توی زندگیمون داریم ولی میترسیم که از این دوره خارج بشیم و یا به این دوره فکر کنیم.  

حتی می ترسیم این دوره رو باور کنیم  

یه دوست خیلی عزیزی برام از این دوره ی خودش حرف میزد 

میگفت به جایی رسیده بودم که مجبور شدم از صفر شروع کنم !! 

میگفت قصر و پایه ی همه ی باورها و اندیشه هامو خراب کردمو از نو رفتم دنبال تک تک خشت هایی که برای ساختن دوباره لازم داشتم .... 

من میفهمیدم داره چی میگه ولی درکش برام خیلی سخت بود 

با خودم میگفتم مگه میشه آدم از صفر شروع کنه ! یعنی چی آخه ؟! 

بگذریم.... 

یه مدتیه که احساس میکنم ای کاش بتونم از صفر شروع کنم! اونوقت تک تک خشت های قصر باورها و اندیشه هامو از بهترین جنسش انتخاب میکردم 

میدونم فرصتش رو دارم که انجامش بدم ولی امیدوارم حس و انگیزشو هم داشته باشم 

 

خیلی وقته که افکارمو روی کاغذ ننوشتم و با نوشتن و قلم احساس غریبی میکنم 

انگار یه نعمت بزرگی رو از دست دادم 

راست میگن که آدم قدر چیزایی که داره رو تا از دست نده نمیدونه 

امیدوارم که از دست نداده باشمش چون خیلی کار دارم باهاش .....