***

***

...

 

 

حسرت ها مرا به آغوش کشید،

گلویم را بفشارید تا مرگ مرا به مهمانی اش دعوت کند،

ای قلب زخمی من، بایست !

دست از تپش بردار ، مرا مرگ به مهمانی اش دعوت کرده ...

میخواهم بدون قلب به مهمانی اش بروم،

ای دل دیوانه ام رخت بر بند، از وجود من رخت بربند و برو ...

نمیخواهم وقتی به دیدار مرگ می روم و در آغوشش میکشم دلی باشد که قدم هایم را سست کند ...!

خسته ام، خسته تر از آهی که قلبی را از تپش بازدارد ،

خسته تر از گورکن پیر ...!

من خسته ام و کمی بیش ...